اندیشمندان درباره آغاز پیدایش تشیع، نظرهاى متفاوتى دارند که آن را به طورکلى به دو دسته مى توان تقسیم کرد:
الف) نویسندگان و پژوهش گرانى که مى گویند تشیع پس از رحلت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)ایجاد شده است. اینان خود چند دسته اند:
1. گروهى مى گویند تشیع در روز سقیفه پدید آمده است، همان روزى که گروهى از بزرگان صحابه با صراحت گفتند: على(علیه السلام) اولى به امامت و خلافت است.[1]
2. دسته دوم، پیدایش شیعه را به اواخر خلافت عثمان مربوط مى دانند و انتشار آراى عبدالله بن سبا در این زمان را به پیدایش تشیع ربط مى دهند.[2]
3. گروه دیگرى معتقدند شیعه در روز فتنه الدار(روز قتل خلیفه سوم)پدید آمده است. پس از این روز، پیروان على(علیه السلام) که همان شیعیان بودند، در مقابل خون خواهان عثمان(عثمانیان)قرار گرفتند. ابن ندیم مى نویسد:» وقتى طلحه و زبیر با على(علیه السلام)مخالفت کردند و جز به خون خواهى عثمان به چیزى دیگر قانع نشدند، على خواست با آن ها بجنگد تا سر به فرمان حق نهند. آن روز، کسانى را که از او پیروى کردند، به نام شیعه خواندند و او خود نیز به آن ها مى گفت: شیعیان من.»[3]ابن عبد ربه اندلسى نیز مى گوید: «شیعیان کسانى هستند که على را بر عثمان تفضیل دادند».[4]
4. دسته چهارم معتقدند که تشیع پس از ماجراى حکمیت تا شهادت على(علیه السلام)به وجود آمده است.[5]
5. دسته پنجم نیز آغاز تشیع را به واقعه کربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام)ربط مى دهند.[6]
ب) در مقابل این ها، پژوهش گرانى معتقدند که تشیع در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ریشه دارد. از میان دانشمندان شیعه، مرحوم کاشف الغطا،[7] شیخ محمدحسین مظفر،[8] محمدحسین زین عاملى [9]و از میان علماى اهل سنت، محمد کرد على مى گویند: شمارى از صحابه در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به شیعه على معروف[10] بودند.
با توجه به این نظرها مى توان گفت ایام سقیفه، اواخر خلافت عثمان، جنگ جمل، حکمیت و حادثه کربلا از دوره هاى اثر گذار بر تاریخ تشیع است. افزون بر آن، وجود شخصى به نام عبدالله بن سبا مورد تردید است. با همه این ها پیدایش تشیع در یکى از این دوره ها درست به نظر نمى رسد. بررسى احادیث نبوى نشان مى دهد که واژه شیعه پیش از همه از زبان رسول خدا، محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله) در احادیث متعددى براى نامیدن دوستداران على(علیه السلام) به کار رفته است. اینک به این موارد اشاره مى کنیم که همه آن ها در منابع اهل سنت آمده است.
مسعودى نوشته است: عباس بن عبدالمطلب مى گوید: «روزى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودیم که ناگهان على بن ابى طالب وارد شد. همین که چشم پیامبر(صلى الله علیه وآله)به على(صلى الله علیه وآله)افتاد، چهره اش شکفت. عرض کردم: یا رسول الله! شما به خاطر دیدن این پسر چهره تان باز شد! فرمود: عمو، به خدا سوگند! خداوند او را بیش از من دوست دارد. هیچ پیامبرى نیست مگر این که اولادش از صلب خود اوست، ولى اولاد من پس از من، از نسل على هستند. در روز قیامت، مردم را به نام خود و نام مادرشان بخوانند براى این که خداوند پرده پوشى مى کند جز على و شیعیانش که آنان را به نام خود و نام پدران شان صدا مى زنند».[11]
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: «خدا گناهان شیعیان و دوستداران شیعیان تو را بخشیده است».[12] هم چنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است: «تو و شیعیانت در حوض کوثر بر من وارد مى شوید. از آن سیراب خواهید شد و صورت تان سفید است و دشمنان تو تشنه و در غل و زنجیر بر من وارد مى شوند.» پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)در حدیثى طولانى درباره فضایل على(علیه السلام) به دخترش فاطمه(علیها السلام)مى فرماید: «یا فاطمه! على و شیعیان او رستگاران فردا هستند».[13] هم چنین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «یا على ! خدا، گناهان تو، خاندانت و شیعیان و دوستداران شیعیانت را بخشیده است...».[14]
حتى گفتنى است روایاتى نیز از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره بعضى شیعیان از زبان مخالفان شیعه نقل شده است. براى نمونه، عایشه درباره حجر بن عدى نقل کرده است: آن گاه که معاویه پس از قتل حجر و یارانش حج گزارد و به مدینه آمد، عایشه به او گفت: «معاویه! هنگامى که حجر و یارانش را مى کشتى، حلمت کجا رفته بود؟ آگاه باش که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: جماعتى در محلى به نام «مرج عذرا» کشته مى شوند که اهل آسمان ها براى قتل آنان خشمگین مى شوند.»[15]
چون این احادیث انکار شدنى نیستند و محدثان بزرگ اهل سنت آن را نقل کرده اند، بعضى نویسندگان اهل سنت به تأویل نارواى آن دست زده اند. ابن ابى الحدید مى گوید: «منظور از شیعه که در روایات متعدد، به آنان وعده بهشت داده شده است، کسانى هستند که به برترى على(علیه السلام) بر همه خلق قایل هستند. بدین گونه، عالمان معتزلى ما در تصانیف و کتاب هایشان نوشته اند: در حقیقت ما شیعه هستیم و این حرف اقرب به سلامت و اشبه به حق است».[16] ابن حجر هیثمى نیز در کتاب «الصواعق المحرقه فى الرد على اهل البدع و الزندقة» هنگام نقل این احادیث گفته است: «منظور از شیعه در این احادیث، شیعیان نیستند، بلکه منظور، خاندان و دوستداران على هستند که مبتلا به بدعت سب اصحاب نشوند.»[17].
مرحوم مظفر در پاسخ او مى گوید: «عجیب است که ابن حجر گمان کرده، مراد از شیعه در این جا اهل سنت هستند! و من نمى دانم این به دلیل مترادف بودن دو لفظ شیعه و سنى است یا به این دلیل که این دو فرقه یکى هستند یا اهل سنت بیشتر از شیعیان، از خاندان پیامبر پیروى کرده اند و آنان را دوست مى دارند؟»[18] مرحوم کاشف الغطاء نیز مى گوید: «با نسبت دادن لفظ شیعه به على(علیه السلام)مى توان مراد را فهمید; زیرا غیر از این صنف، شیعه دیگران هستند».[19]
ظهور معناى شیعه در احادیث و سخنان پیامبر آشکار و روشن است و آنان با این تأویل ها خواسته اند از پذیرش حقیقت بگریزند. این را هم باید دانست که مصداق شیعه در همان عصر پیامبر مشخص بوده است و عده اى از اصحاب پیامبر در همان زمان به «شیعه على» مشهور بودند.[20]
بنابراین، براساس احادیث موجود، پیش از همه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نام شیعه را بر دوستداران على(علیه السلام)گذاشته است و حوادث دیگرى مانند: سقیفه، جنگ جمل، حکمیت و واقعه کربلا بر گسترش این واژه و آموزه هاى تشیع تأثیر داشته اند.
عوامل گرایش ایرانیان به تشیع چیست؟
مسلم محمدى
عوامل پیدایش و گسترش مکتب تشیّع در ایران بسیار است که هر کدام باید در جاى خود بررسى شود. در پاسخ به این پرسش، به سه عامل مردمى اشاره مى شود که در گسترش فرهنگ تشیع نقش بسزایى داشته اند:[21]
1. موالى (ایرانیان مهاجر);
2. هجرت علویان و سادات به ایران;
3. حضور امام رضا(علیه السلام) در خراسان.
موالى چه کسانى هستند و چه نقشى داشتند؟
موالى آن دسته از ایرانیانى بودند که به قبایل عرب پیوستند و با آنان پیمان اتحاد بستند; از جمله حدود چهار هزار نفر از ایرانیان بودند که در جنگ قادسیه به آنان سپاه شاهنشاه مى گفتند و در زمان یزدگرد سوم به فرماندهى شخصى به نام رستم به جنگ مسلمانان آمدند و سرانجام به سپاهیان عرب پیوستند. آنان براى پیوستن به سپاه عرب، شرط کردند که پس از جنگ بدر هر کجا خواستند ساکن شوند و با هر قبیله اى که خواستند، ازدواج کنند و سهمى نیز از غنایم جنگى داشته باشند. اعراب نیز موافقت کردند و گروهى از آنان را به شام و گروهى دیگر را به بصره فرستادند.[22]
در مجموع، آنان خواستار برابرى و مساوات میان خود و اعراب بودند و امید داشتند در لواى دین اسلام، طعم عدالت حقیقى را بچشند. هر چند بسیارى از آنان، تحقیر و ناملایمات فراوانى را متحمل شدند، ولى اسلام را پذیرفتند و به افتخار مسلمانى دست یافتند.
چرا موالى به مکتب تشیّع روى آوردند؟
بر خلاف پیمانى که میان موالى و سپاه عرب بسته شده بود، اعراب میان خود و آنان، تبعیض روا مى داشتند که همین مسأله، آنان را از خلفاى بنى امیه روى گردان کرد.
برخى رفتارهاى تبعیض آمیز اعراب بدین قرار بود:
1. موالى در عراق شهروند درجه دوّم بودند.
2. کارهاى پر مشقت مانند: چرخاندن امور بازار، راه سازى و اصلاح درختان به آنان واگذار شد.
3. از زمان خلیفه دوّم مرسوم بود که عجم ها را به «مدینة الرسول» راه نمى دادند. موالى را نیز به مدینه راه نمى دادند.
4. عرب ها از موالى زن مى گرفتند، ولى به آنان زن نمى دادند.
5. اسلام موالى را اسلام حقیقى نمى دانستند و از اسلام عرب ها پایین تر مى شمردند. به همین دلیل، موالى حق نداشتند امام جماعت باشند یا در صف اوّل نماز بایستند.[23]
6. کار تا جایى پیش رفت که حتى در نکوهش زبان فارسى، به نقل از ابوهریره از پیامبر(صلى الله علیه وآله)به این مضمون حدیث جعل کردند: «مبغوض ترین زبان نزد خدا زبان فارسى است».[24] موالى نسبت به اسلام و پیامبر(صلى الله علیه وآله)خوش بین بودند، ولى از رفتار و برخورد خلفا و حاکمانى که خود را جانشینان پیامبر مى دانستند، بسیار متنفر بودند. از آن طرف، حضرت على(علیه السلام) در زمان خانه نشینى، به خلفا نصیحت مى کرد که با موالى به عدالت رفتار کنند. خود نیز در زمان حکومت دارى، با موالى با محبت رفتار مى کرد. براى نمونه، اموال بیت المال را به نسبت مساوى میان آنان و اعراب تقسیم مى کرد و مى فرمود: «حضرت آدم نه غلامى به دنیا آورد و نه کنیزى; بندگان خدا آزادند. اگر مالى نزد من باشد، در تقسیم آن میان سیاه و سفید فرق نخواهم گذاشت». حتى در بسیارى اوقات، سهم خود را از بیت المال براى آزادى اسیران ایرانى مصرف مى کرد.[25]
دیدن آن همه ستم و بى عدالتى از بنى امیه و دیدن این همه لطف و عدالت از على(علیه السلام) بغض اموى و حبّ علوى را در دل موالمى پدید آورد. این کار، پیدایش تشیّع سیاسى بود.[26] شیعه گرى موالى به این معنا بود که آنان، على را از دیگر خلفا بالاتر و برتر و تنها ادا کننده حقوق خود مى دانستند. البته شیعه بودن آنان از نظر اعتقادى در سطح قابل توجهى مطرح نبود. به گفته شهید مطهرى، مردم ایران که مردمى باهوش بودند و سابقه فرهنگ و تمدن نیز داشتند، روح و معناى اسلام را در خاندان رسالت یافتند; چون آن بزرگواران، خواسته ایرانیان عدل و مساوات را برقرار و روح شیرین عدالت جویى ایرانیان را سیراب مى کردند.[27] این تشیّع سیاسى با توجه به ارتباط همیشگى دیگر امامان(علیهم السلام) با ایرانیان مهاجر و ادامه یافتن رفتارهاى تبعیض آمیز خلفاى بنى امیّه با آنان، نهایتاً زمینه ساز پیدایش تشیّع اعتقادى گردید. در این مورد، سیاست امام سجاد(علیه السلام)قابل توجه است. ایشان با گریه هاى مداوم بر امام حسین(علیه السلام)، احساسات حسینى و ضد اموى را به آنان منتقل مى کرد. در نتیجه، موالى به تشیّع گرایش قلبى پیدا کردند و این احساس را به دیگر سرزمین ها از جمله ایران انتقال دادند.[28] هجرت علویان و سادات بیشتر به خاطر امنیت موجود در ایران و علاقه مردم نسبت به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و فشارهاى حاکمان عباسى و اموى شام و عراق صورت مى گرفت.
این مهاجرت ها[29] بیشتر از قرن دوّم به بعد و پس از آن آغاز شد که یحیى بن زید بن على(علیه السلام) به گرگان ایران آمد. یکى از اهداف سادات هاشمى در مهاجرت به سوى ایران، جذب نیرو براى قیام بود. آنان در این کار موفق بودند، به گونه اى که یاران یحیى بن زید رو به فزونى نهاد و هارون مجبور شد 50 هزار نفر را براى دستگیرى او اعزام کند.[30]
ماجراى یحیى بن زید و ورود امام رضا(علیه السلام) به خراسان، حرکت گروهى سادات و شیعیان را به ایران در پى داشت. علویان از موقعیت به وجود آمده براى امام رضا(علیه السلام) در حکومت مأمون استفاده کردند و به صورت گروهى راهى ایران شدند. آنان به شوق دیدار با امام رضا(علیه السلام) از مدینه به سوى مرو مى رفتند که در میانه راه شمار زیادى از علاقه مندان امام رضا(علیه السلام) نیز به آنان مى پیوستند. شمار این گروه وقتى به دروازه شیراز نزدیک مى شد، به چند هزار نفر مى رسید.
مأمون که از فروپاشى حکومتش مى ترسید، به حاکم فارس دستور داد از ورود آنان جلوگیرى کند. رهبرى کاروان با احمد بن موسى(علیه السلام) (شاهچراغ)و محمد بن موسى(علیه السلام) بود. آنان پس از درگیرى با لشکر فارس، به یاران خود دستور دادند لباس مبدل بپوشند و در اطراف پراکنده شوند تا از گزند حکومت مأمون در امان باشند. به همین دلیل گفته مى شود بیشتر امام زادگانى که در شهرهاى گوناگون ایران مدفون شده اند، جزء همان قافله هستند.[31] مردم ایران چون به سادات و آل رسول عشق مى ورزیدند، به این گروه پناه دادند و آنان را یارى کردند. حضور آنان در میان عاشقان اهل بیت پیامبر(پیروان شیعه سیاسى) به گسترش تشیع اعتقادى انجامید.
در این میان، حضور على بن محمدباقر(علیه السلام)[32] را نباید نادیده گرفت که پس از ورود امام رضا(علیه السلام)به ایران، براى ارشاد مردم به منطقه فین کاشان آمده بود. همین مسأله دلیل آن است که در آن زمان، مردم این منطقه هوادار خاندان رسالت بوده اند. در تواریخ آمده است که 6 هزار نفر از مردم کاشان و حومه به استقبال این امام زاده بزرگوار رفتند. هم چنین با استقرار ایشان در آن جا، مردم قم و کاشان و روستاهاى اطراف در نماز جمعه ایشان شرکت مى کردند. این موقعیّت ممتاز على بن محمد سبب شد حکومت وقت، دستور قتل ایشان را صادر کند.[33] امروزه شیعیان، مراسم قالى شویان را در جمعه دوّم مهر ماه هر سال، به یاد ایام شهادت آن بزرگوار برگزار مى کنند.
ورود امام رضا(علیه السلام) به ایران
پس از آن که مأمون بر برادرش امین پیروز شد، با توجه به علاقه مردم ایران به علویان، از موقعیت استفاده کرد و امام رضا(علیه السلام) را به ولى عهدى فرا خواند.
ابن خلدون مى گوید: «فراوانى جمعیت شیعه در ایران سبب چنین دعوتى از سوى مأمون شد، به گونه اى که مأمون لقب الرضا بن آل محمد را به او داد و دستور داد سپاهیان جامه سیاه برکنند و سبز بر تن کنند.»[34] خراسان یکى از نخستین مراکز تشیع در ایران بود. پس از استیلاى بنى عباس بر بنى امیه و تسلط آنان بر خراسان، مردم به بنى عباس گرایش یافتند. مردم مى پنداشتند میان علوى و عباسى تفاوتى نیست; چون هر دو از بنى هاشم هستند. با این حال، پس از ورود امام رضا(علیه السلام) به این منطقه، تشیّع واقعى و اعتقادى، گسترش پیدا کرد.[35]
امام رضا(علیه السلام) از لحظه حرکت از مدینه تا مرو همیشه از روش هاى گوناگون براى شناساندن شیعه بهره برد. رجابن ابى الضحاک که مأمور آوردن امام به مرو بود، مى گوید: امام در هیچ شهرى از شهرها فرود نمى آمد، مگر این که مردم به سراغ او مى آمدند و مسایل دینى و اعتقادى خویش را از او مى پرسیدند.
امام در طول مسیر، احادیث را از طریق پدارنش به حضرت على و پیامبر(رحمه الله)مى رساند که این بهترین روش براى معرفى مکتب تشیّع و خنثى کننده توطئه هایى بود که شیعه را خارج از دین مى شمرد. نمونه برجسته آن، حدیث سلسله الذهب بود. ایشان در جمع مردم نیشابور فرمود:
من از پدرانم شنیدم و آنان از پیامبر شنیدند و او از خداوند بارى تعالى شنید که فرمود: «لا اله الا الله قلعه محکم من است هر آن کس داخل آن شود از عذاب ایمن است».
سپس با کمى تأمل فرمود:
این مطلب شروطى دارد که یکى از شرایط آن، پذیرش ولایت من (اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)) است.
ایشان با این بیان، شیعه واقعى و اعتقادى را معرفى کرد و به محبت مردم به علویان جهت داد.[36]آن حضرت حتى هنگام ورود به دربار مأمون که وى از امام خواست خطبه بخواند، به معرفى ولایت خود و ائمه(علیهم السلام) پرداخت و فرمود:
ما به واسطه رسول خدا بر شما حق داریم و شما نیز از جانب پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر ما حق دارید. زمانى که شما حق ما را ادا کردید، ما نیز بر خود لازم مى دانیم که حق شما را به جاى آوریم. پس در زمینه حق شما، حق ما هم باید ادا شود.[37]
حضور امام در مناظره یکى دیگر از کارهایى بود که در پى آن، مکتب شیعه به درستى معرفى شد و استدلال مخالفان باطل گشت. مأمون براى محکوم کردن امام در جلسه هاى مناظره با بزرگان ادیان دیگر به تشکیل چنین جلسه هایى دست یازیده بود. با این حال، امام از همه آن ها سربلند بیرون آمد. پس از استقبال مردم از این جلسه ها، مأمون دستور داد مردم را از در خانه امام دور کنند تا مبادا شیعه واقعى به مردم معرفى شود.[38]
هم چنین مجموعه نامه هایى که امام براى توضیح مبانى تشیع به افراد گوناگون مى نوشتند، در این زمینه نقش داشت. نامه هاى ایشان در تبیین جایگاه اهل بیت در کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مسایل اختلافى با اهل سنّت مانند: ایمان آوردن ابوطالب، توضیح مصداق شیعه واقعى، مراد از اولوالامر در قرآن، گسترش فکر شیعى و استحکام پایه هاى اعتقادى در ایران بسیار اثر داشت.[39]
روند گسترش شیعه در ایران به ویژه در عصر صفوى چگونه بود؟
سیدمحمدصادق ابطحى
همه مى دانیم که تکامل معنوى و اجتماعى کشور ایران با مفاهیم سیاسى و اجتماعى مذهب، پیوند ناگسستنى دارد. بنابراین، پژوهنده حیات معنوى ایران باید با ژرف بینى در پى یافتن علل و ریشه هاى آن برآید; زیرا تحولات تاریخى دین و مذهب، به ویژه شعبه مهم آن یعنى تشیّع، تاریخ سیاسى این سرزمین را شکل مى دهد. تشیع در دوران استقرار عباسیان و نفوذ ایرانیان در حکومت هاى وقت(دوره استعجام)[40] و به دلایل خاص سیاسى در ایران گسترش یافت و تقسیم بندى آن به شعبه هاى گوناگون نیز دلایل تاریخى ویژه اى دارد.[41]
مخالفت ایرانیان با دستگاه هاى دولتى از میانه قرن سوم هجرى آغاز شد که به ویژه در قالب نهضت هاى شیعى مذهب صورت مى گرفت. از میان گروه هاى مخالف، کیسانیه، زیدیه، غلات، اسماعیلیه و قرامطه را مى توان نام برد که گاه توانستند سلسله هایى را تشکیل دهند و مدتى بر ایران حکومت کنند. در همین ایام، اندیشمندان شیعه مذهب ایرانى مانند ابن بابویه(وفات 381 هـ . ق)، شیخ مفید(وفات 413 هـ . ق)، شیخ طوسى (وفات 460 هـ . ق) و شیخ طبرسى (وفات 584 هـ . ق) به ترویج تشیع پرداختند.[42]
خاندان آل بویه که نواحى بزرگى از غرب ایران تا بغداد را تسخیر کردند و خلفاى عباسى را از قدرت سیاسى محروم ساختند، از مروّجان اولیه تشیع در ایران بودند. در دوره غزنویان که حکام آن مذهب اهل سنت داشتند، شیعیان به طور کلى تحت تعقیب بودند، هرچند آرامگاه هاى مقدس شیعیان گاه مورد توجه قرار مى گرفت.[43]
در عصر سلجوقى، شیعیان بسیار مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. بنابراین، به ناچار مخفى مى شدند و تقیّه مى کردند. یکى از دلایل قیام حسن صباح در زمان حکومت سلاجقه نیز همین افزایش آزار و اذیت حکومت بود. واکنش حکام سلجوقى سبب شد گسترش تشیع و تحولات تاریخى آن از شکوفایى باز ماند.
در دوره خاقان مغول، تشیع و تسنّن در ایران سرنوشتى مشابه داشتند; چون دین مغولان «شمنى» بود; یعنى در کنار خداى بزرگ، خدایان دیگرى را مى پرستیدند. از این رو، با مسلمانان (از هر مذهبى) به سختى مخالفت مى کردند.
شیعه در آغاز دوره ایلخانى، ضعیف بود، ولى کم کم و به آرامى رو به گسترش نهاد که در این میان، علما نقش مهمى را بر عهده داشتند. از جمله علمایى که براى ترویج مذهب تشیع به ایران آمدند و مورد استقبال ایلخانان مغول قرار گرفتند، علامه جمال الدین حسن بن مطهر حلى (726 ـ 648) و پسرش بودند. علامه حلى که از مشهورترین دانشمندان شیعهى دوازده امامى و از شاگردان خواجه نصیرالدین طوسى بود، دو کتاب را در اصول عقاید شیعه به نامهاى «نهج الحق و کشف الصدق» و «منهاج الکرامة فى معرفة الامة» به نگارش درآورد و به سلطان هدیه کرد. در حقیقت، تجدید بناى شیعه و تأیید اصول احکام آن پیش از حکومت صفوى، تا اندازه زیادى مرهون کوشش هاى علامه و شاگردان اوست.[44]
نخستین پادشاه مغول، که پس از مسیحیت و بوداییسم، اسلام را پذیرفت، سلطان محمد خدابنده بود . پس از او نیز الجایتو ابتدا مذهب حنفى، سپس شافعى و در نهایت، مذهب اثنى عشرى را برگزید و دستور داد به نام دوازده امام سکه ضرب کنند. پس از آن، دوباره تشیع در ایران رو به ضعف نهاد تا این که در عصر صفوى، مذهب رسمى دولت ایران شد.[45]
در پایان حکومت ایلخانان مغول که طوغاى تیمورخان (حکومت 754 ـ 737) در گرگان حکومت مى کرد، نهضتى شیعى در خراسان رخ داد که به تشکیل سلسله سربداران (حکومت 783 ـ 737) انجامید. این سلسله پیش از صفویه اعتبارى ویژه داشت و مخالفت آنان با سنّیان به عنوان دفاع از مذهب شیعه و تلاش در انتشار این آیین با عنوان مرید و مرادى و دعوت فرقه اى تلقى مى شد. از این نظر، آنان پیشگامان حرکت فرزندان شیخ صفى الدین اردبیلى بودند و براساس دو جریان فکرى تشیع و تصوف، نهضتى را تشکیل دادند که پیشگام دولت صفوى گردید.[46]
نهضت هاى مذهبى و سیاسى عصر صفوى
در آغاز قرن دهم هجرى (907 هـ . ق / 1501 میلادى) و هنگام روى کار آمدن دولت صفوى، ایران واحد سیاسى یک پارچه نبود و از ایالت ها و بخش هاى مستقل تشکیل مى شد که هر کدام امیرى جداگانه داشت.
با قوت گرفتن دولت صفوى، بسیارى از دولت هاى محلى از قدرت افتادند و تنها حکومت هایى مى توانستند با تأیید شاهان صفوى به موجودیت خود ادامه دهند که رنگ مذهبى داشتند و حکام آن در شمار سادات بودند. این حکومت ها چندان دیر نپاییدند، ولى هسته اصلى برخى نهضت هاى مذهبى مخالف با حکومت صفوى را تشکیل دادند.[47]
در برابر اقدام دولت صفوى در رسمى کردن مذهب تشیع در ایران، اعتراضهاى مذهبى گوناگونى رخ داد که به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1 اعتراض کردهاى یزیدى مذهب در بین النهرین و نواحى غرب ایران.[48]
2 نهضت مشعشعان[49] که صوفى مسلک و على اللهى بودند.
3 جنبش تبریز.[50]
4 جنبش گیلان.[51]
5 نهضت نقطویان.[52]
نهضت نقطویان، مهم ترین نهضت مذهبى سیاسى عهد صفوى به شمار مى رفت. مؤسس آن، محمود پسیخانى، اهل رشت بود که ادعاى مهدویت کرد و دوره جدیدى به نام ]دوره استعجام[ را در اسلام معرفى کرد. این نهضت به سرعت در ایران، هندوستان و آسیاى صغیر گسترش پیدا کرد.[53]
گستردگى فعالیت این نهضت و پیروان آن چنان بود که در سفر شاه عباس به مشهد براى زیارت امام رضا(علیه السلام)، دو تن از رهبران نقطویه به نام هاى درویش تراب و درویش کمال اقلیدى و شمارى دیگر از پیروان این طریقت همراه وى بودند شاه که مى دانست آنان مخالف تشیع اند، همگى را در کارونسرایى در راه خراسان به قتل رسانید. شاه عباس اول تلاش بسیارى به خرج داد تا این نهضت را از بین برد.[54]
گفتنى است با وجود گستردگى نهضت هاى مخالف تشیع، مذهب شیعه در عهد صفوى روز به روز در ایران گسترش یافت.
روحانیت در گسترش شیعه در عصر صفویّه، چه نقشى داشته است؟
سید محمد صادق ابطحى
هرچند در عهد صفوى، برخى شاخه هاى ادبى رو به انحطاط گذاشت،[55] ولى این دوره از نظر رشد و توسعه اندیشه هاى مذهبى یکى از فعال ترین دوره هاى تاریخ ایران است. در آغاز عهد صفوى شاه اسماعیل به دلیل نیاز جامعه به آگاهى از اصول و قوانین تشیع، به ایجاد مراکز مذهبى و انتشار کتاب دست زد. در پى این کار، فقیهان شیعه مذهب به دعوت دربار صفوى از جبل عامل(لبنان) و بحرین به ایران آمدند و ترجمه کتاب هاى مذهبى از عربى به فارسى در دستور کار قرار گرفت. در این عصر، جلد اول کتاب قواعد الاسلام نوشته شیخ جمال الدین مطهر حلى از سوى قاضى نصرالله زیتونى، اساس قوانین تشیع قرار گرفت و بر اساس آن حکم مى شد.[56]
از همان اوایل عهد صفوى، علماى مذهبى، والاترین مقام را در دربار صفوى دارا بودند; در عهد شاه اسماعیل اول، امیر سید شیرازى صدر دربار یکى از پیش گامان ترویج مذهب تشیع بود. در دوره شاه تهماسب اول نیز معزالدّین به ترویج شیعه همت گماشت. در همین زمان به دستور دولت، شیره خانه ها، باده فروشى ها و قمارخانه ها خراب شد.
جایگاه علماى مذهبى در عهد صفوى به اندازه اى والا بود که گاه مأموریت هاى سیاسى نیز به آنان واگذار مى شد. در عهد شاه تهماسب اول، قاضى جهان قزوینى که از روحانیون بزرگ آن عهد بود، به دستور شخص شاه براى امضاى قرارداد به دربار هندوستان فرستاده شد. هم چنین مأموریت هایى به خواجه افضل الدین محمد ترکه[57] از علماى مورد توجه دربار شاه تهماسب اول سپرده شده بود. فرمان هاى دربار نیز تنها با تأیید علما قابل اجرا بود. اینک برخى از معروف ترین علماى عهد صفوى را نام مى بریم:
1. شیخ نورالدین على بن عبدالعال عاملى کرکى معروف به محقق ثانى یا محقق کرکى (وفات 940 هـ . ق): از علماى قرن دهم، استاد شهید ثانى و از شاگردان احمدبن فهد حلى است. او در دربار شاه تهماسب صفوى به منصب شیخ الاسلامى رسید. همه فرمان هاى شاه باید به امضاى وى مى رسید و شاه خود را از کارگزاران وى معرفى مى کرد.[58] محقق ثانى در اجراى احکام مذهبى تعصّب فراوان داشت، به گونه اى که وى را مخترع مذهب شیعه لقب داده اند. مشهور است به کار بردن مُهر(تربت) در نماز شیعیان به پیشنهاد وى متداول شده است.[59] وى حتى محراب نماز را در ولایت هاى خراسان و عراق عجم تغییر داده بود که شیخ حسین عاملى در ردّ آن کتابى نوشت.[60] محقق کرکى در نجف اشرف وفات یافت و شیخ على منشار(پدر زن شیخ بهایى) به جانشینى وى، شیخ الاسلام اصفهان شد.
2. شیخ عبدالعالى بن على فرزند محقق کرکى (وفات 993 هـ . ق): از علمایى است که در زمان سلطان محمد خدابنده(پدر شاه عباس) و شاه عباس اول مى زیست. وى دایى میرداماد است.
3. غیاث الدین منصور بن صدرالحکما (وفات 948 یا 940 هـ . ق): او مدتى به صدارت اعظمى شاه تهماسب اول رسید، ولى به دلیل اختلافى که با شیخ على محقق کرکى داشت، از این مقام استعفا کرد. آن گاه به شیراز رفت و مدرسه منصوریه را در آن جا بنا نهاد.[61]
4. زین الدین عاملى ملقب به شهید ثانى (وفات 966 هـ . ق): شاگرد علامه حلى بود که بیشتر اوقات براى در امان ماندن از گزند متعصبان اهل سنت در خفا به سر مى برد. بنابر روایتى، به سبب شیعه مذهب بودن در قسطنطنیه به قتل رسید و جسدش را به دریا انداختند. بر اساس روایت دیگرى، به دستور سلطان سلیم در سال 965 در مسجدالحرام زندانى شد و سپس به قتل رسید.[62]
5. شیخ حسین عاملى (وفات 984 هـ . ق): از حکما و علماى قرن دهم هجرى و از شاگردان شهید ثانى است. وى پدر شیخ بهایى است که به دعوت شاه تهماسب اول و با دریافت هدایاى فراوان از سوى شاه ایران، از جبل عامل شام به قزوین پایتخت صفوى آمد. وى پس از دریافت منصب شیخ الاسلامى، براى ترویج شیعه به مشهد و هرات سفر کرد. او اقامه نماز جمعه را در زمان غیبت، واجب عینى مى دانست.[63]
6. شیخ بهایى (وفات 1021 هـ . ق): وى اهل جبل عامل بود که پس از وفات شیخ على منشار، مقام شیخ الاسلامى اصفهان را عهده دار گردید. او از فقیهان عهد شاه عباس اول صفوى بود و تاریخ عباسى را به نام وى نوشت. شیخ بهایى افزون بر مهارت در علوم اسلامى; ریاضى دان، معمار و طبیب نیز بود. وى دیوار صحن مرتضوى را به گونه اى ساخته بود که در همه فصل ها، هنگام ظهر و زمان نماز گزاردن را مشخص مى کرد. تعیین قبله مسجد شاه اصفهان، تقسیم آب زاینده رود اصفهان به روستاها و محله هاى گوناگون، ساخت منار جنبان اصفهان، ساخت حمام معروف به حمام شیخ بهایى که با یک شمع، آب را گرم مى کرد و... همگى از کارهاى اوست. بسیارى از بزرگان دوران صفوى شاگرد وى بودند، مانند: فاضل جواد، مجتهد قزوینى، ملاصدرا، ملامحسن، محقق سبزوارى و علامه محمد تقى مجلسى .[64]
7. میر محمدباقر داماد معروف به میرداماد (وفات 1040 هـ . ق): پدرش، داماد محقق کرکى بود و به همین دلیل، به داماد شهرت داشت. شهرت میرداماد نیز بدین وسیله به فرزندش منتقل گردید. وى از علماى قرن یازدهم به شمار مى رفت و معاصر شیخ بهایى بود.[65]
8. محمدبن ابراهیم بن یحیى صدرالدین شیرازى ملقب به صدرالمتالهین معروف به ملاصدرا (وفات 1050 هـ . ق): وى از فلاسفه و حکماى قرن یازدهم هجرى است که شاگرد شیخ بهایى، میرداماد و میرفندرسکى بوده است.
9. محمدتقى مجلسى (وفات 1070 هـ . ق): از علماى شیعه اثنى عشرى و شاگرد شیخ بهایى بود که در زمان شاه عباس اول و شاه صفى مى زیست. او نخستین کسى است که پس از روى کار آمدن صفویه، به گردآورى و نشر احادیث شیعه پرداخت. مجلسى در زمان حیات به تصوف منسوب بود، ولى بعدها این موضوع از جانب پسرش، محمدباقر مجلسى به شدت انکار شد.[66]
10. ملامحسن فیض کاشانى (وفات 1091 هـ . ق): وى در دوره شاه عباس دوم مى زیست. آثار وى بیشتر در حکمت و عرفان است، هر چند در شرعیات و شعر نیز سر آمد بود. مدت ها به او نسبت تصوف مى دادند که وى در کتاب الکلمات الظریفه فى ذکر منشأ الاختلاف الامة المرحومة آن را نفى و انکار کرد. از وى بیش از صد اثر باقى مانده است.